این روزها
٢٤/٢/٩١رفتم سونو گرافی. دکتر بهت میخندید البته نمیدونم چی کار میکردی که میخندید ولی حس خوبی بود وقتی دکتر نگاه میکرد و اندازت میزد و میگفت خانم کوچولوتون قدش بلنده و رشدشم خوبه این نی نی
برای پیدا کردن دکتر سونو من و بابا ت خیلی عذاب کشیدیم ولی وقتی اومدم و به بابات گفتم دکتر گفت حالش خوبه و قدشم بلنده توی چشمهاش دیدم که تمام خستگیش رفت
شب بابات توی خواب حرف میزد و میخواست که دکتر نریم. فکر کنم توام همین مدلی بشه و من باهات بساط داشته باشم
فرداشم رفتم آزمایش و چون یه نصفه مامان با اطلاعات هستم خودم برای آزمایشمون تصمیم گرفتیم و نگذاشتم اونها برامون تصمیم بگیرن و گفتن ١٠ روز دیگه یعنی اخر این هفته جواب آزمایشمون میاد
یک شنبه یعنی آخرین روز اردیبهشت من و تو رفتیم تا ببینیم نکنه من قند داشته باشم و به تو آسیبی برسه. بعد از خوردن اون سربت قند حالم واقعا بد بود و اذیت شدیم ولی بابات زود خودش رو رسوند و وقتی اون هست حال ما دوتا بهتره
عزیز کوچولوی من نمیدونم چرا من این همه درد رو حس میکنم ولی امیدوارم تو هیچ کدومش رو حس نکنی
راستی بابات تازگی ها داره متوجه میشه که تو داری بزرگ و بزرگ تر میشی عزیزم و منم همراه تو دارم گرد و گرد تر میشم البته نترس عزیزم من هنوزم یه آدم ٦٠ کیلویی هستم
توی این هفته هم با هم رفتیم تا برایت سیسمونی بخریم که البته چیزهایی که میخواستیم نداشتن و هفته دیگه میرم تهران پیش مامانم تا یه نگاهی به همه لباس بچه ها بندازم و تازه توی فکرم که برم از قشم برات وسیله بخرم
و دو تا از دوستامم دارن بهم کمک میکنن تا من الکی نرم اونجا و اذیت نشیم. دستشون درد نکنه که تنهامون نگذاشتن:)