لذت مادر و پدر بودن ما

1

1391/2/3 13:55
نویسنده : آبان
361 بازدید
اشتراک گذاری

امروز وبلاگت رو ساختم البته  هنوز نمیدونم چی بنویسم. خب از اول شروع میکنم

وقتی فهمیدم هستی توی بیمارستان بودم و با فشار پایین و به خاطر بیهوشی و ضربه ای که موقع افتادن به سرم خورده بود روی تخت نیمه جون بودم که خواستن ببرنم برای عکس تا ضربه مغزی نشده باشم که یه لحظه توی ذهنم اومد نکنه تو با من باشی؟

به پرستار گفتم و خواستم دوباره آز بگیره که گرفتن و دو ساعتی من تمام معدم رو تحویل دادم تا جواب اومد

چهره بابات وقتی بهش گفتن با مزه بود هم شکه بود هم خوشحال والبته قبل خیلی ریلکس اومد و گفت خوب مامان خانم دکتر میگه مرخصی

البته اون ازمایش مشکوک بود ولی صبر کردیم تا ٢٨ اسفند و اونوقت مطمئن شدیم که شما  هم توی زندگی ما هستی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مائده
3 اردیبهشت 91 14:29
خييييلي مبارك باشه منم تازه مثل تو شدم ميدونم چه حس قشنگي داري